ادبیات وزبان فارسی
|
||
یک شنبه 15 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 18:3 :: نويسنده : لیلا حقی
چطور گریه کنم؟ ملانصرالدین را زنی بدگل نصیب شده بود اتفاقاً روزی آیینه به دست زن افتاد خود را در آیینه دید شروع کرد به گریه و با خود می گفت: اگر من خوشگل بودم تا این اندازه رنج نکشیده و از شوهرم نا مهربانی نمی دیدم و به تصور اینکه ملانصرالدین خواب است همینطور با خود درد دل می کرد و آهسته گریه می کرد. ملانصرالدین که اینها را دید و شروع کرد به های های گریه کردن. زن برخاسته گفت: ملانصرالدین شما را چه می شود؟ ملا گفت: به حال زار خود گریه می کنم زیرا تو یک دفعه صورت خود را در آیینه دیدی مدتی است گریه می کنی و من که همیشه صورت تو را می بینم چطور به روزگار خود گریه نکنم؟ حرف مرد یکی است روزی از ملا سؤال کردند: چند سال داری. ملا گفت: چهل سال، ده سال بعد هم سوال کردند ملا گفت:چهل سال، گفتند تو ده سال قبل می گفتی چهل سال دارم.حالا هم می گویی من چهل سال دارم. ملا گفت:حرف مرد یکی است. اگر بیست سال دیگر هم سؤال کنید بازهم می گویم چهل سال دارم.
مهسا طالبی نظرات شما عزیزان: رضوی
ساعت19:50---17 خرداد 1392
درباره وبلاگ
شکسپیر: قوی بمان با لبخند دنیا را تغییر بده.اجازه نده دنیالبخند تو را تغییر دهد! روزتان پراز لبخند. ممنون از اینکه ما رو انتخاب کردید.این وبلاگ بروبچه های دبیرستان دخترانه ی سمائیان است.پرسنل وبلاگ شما رو به دیدن مطالب موجود در وبلاگ دعوت می کنند. دوستدار شما,ما! پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
||
|